جدول جو
جدول جو

معنی پلا لا - جستجوی لغت در جدول جو

پلا لا
پرنده ی دریایی، چنگر نوک سرخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
سهل، آسان، برای مثال زیان جاهی و مالی توان تحمل کرد / ولی شماتت اعدا هلاهلا نبود ی هلاهلا سخن عامه ست و معذورم / که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود (کمال الدین اسماعیل - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسما
تصویر پلاسما
مایع شفاف خون و لنف که شامل ۹۰ درصد آب و ۶ تا ۸ درصد پروتئین، املاح معدنی، عوامل انعقادی، آنتی کورها و هورمون ها است و گلبول های قرمز و سفید در آن شناور هستند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ)
تلالا:
مست و خراب می روم در ره عشق بوالعلا
باک ندارم از بلاتن تننا تلاتلا.
مولوی (از انجمن آرا).
رجوع به تلالا شود
لغت نامه دهخدا
(؟ کَ)
نام محلی کنار راه چالوس به شهسوار میان آزارود و ولی آباد در 447500 گزی طهران
لغت نامه دهخدا
(یَ یَ)
کلمه امر یعنی بیا بیا. (ناظم الاطباء). به معنی بیا بیا باشد که تأکید در آمدن است و به عربی تعال تعال می گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا کَ)
دهی از دهستان تالارپی است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
سهل و آسان. (برهان). لغت عامیانۀ مردم اصفهان در قرن ششم هجری. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
زیان مالی و جانی توان تحمل کرد
ولی شماتت اعدا هلاهلا نبود
هلاهلا سخن عامه است و معذورم
که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود.
کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کرسی وانده از ناحیۀ سابل دلن، دارای 570 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مِ ل لا)
شهری در جنوب کشور پرتقال دارای 8300 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
دوستی صادقانه و بی تقلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
نام دهی در سواد کوه مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ)
قسمی مرغابی است
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ کَ)
نام دیهی در تنکابن. و بدانجا درختان مرکبات بسیار است. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 24 و 106)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
آسان سهل: (زیان مالی وجانی توان تحمل کرد ولی شماتت اعداهلاهلا نبود) هلاهلاسخن عامه است ومعه ورم که نظم خسته دلان ازخلل جدانبود) (کمال اسماعیل)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خونابه ماده آلبومی نوئیدی سلولها و انساج که محیط حیاتی سلول را تشکیل میدهد. در حقیقت سلولها بواسطه پلاسمای خود عمل تبادل مواد را در محیط خود انجام داده بزندگی ادامه میدهند. در بعضی انساج مقداری پلاسما بصورت مایع حول سلولی در خارجد سلولها قرار دارد مانند خون و لنف. در نسج خونی پلاسما عبارت از مایعی است که سلولهای خون (گلبولها) در آن شناورند
فرهنگ لغت هوشیار
استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا لا
تصویر لا لا
خوشحالی کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
((هَ هَ))
آسان، سهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاسما
تصویر پلاسما
((پِ))
بخش مایع خون یا لنف متشکل از آب، پروتئین ها و مواد معدنی
فرهنگ فارسی معین
کفگیر به دست، کسی که پلو در دیس یا مجمعه ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
خرده و تکه ی چوب که از بریدن چوب درختان در نجاری پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
قاشق چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه نیمه وحشی با برگ های ریز کرک دار و ساقه های میان
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگ پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
قاشق چوبی برای ریختن پلو کفگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگ پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
آخور، محل کاه و علف و علف دام در طویله
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در حوزه ی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع چنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاد گشاد، گشاد گشاد راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چنگر، از انواع مرغان آبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی، از توابع نرم آب دوسر ساری، نام مرتعی در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
دولا دولا خمیده
فرهنگ گویش مازندرانی